روز عمل

ساعت پنج صبح است و در به اتاق بیمارستان من باز می‌شود. دو پرستار زن وارد می‌شوند و به من با “صبح بخیر، اندرو، ما اینجا هستیم تا قبل از عمل نمونه‌های خونی بگیریم و اطمینان حاصل کنیم که شما سالم هستید” سلام می‌کنند.

آن‌ها هر دو شاداب هستند، لبخند می‌زنند و با من بسیار مهربانانه رفتار می‌کنند. چندین نمونه خون از بازوی من گرفته می‌شود و نبض من با یک دستگاه الکترونیکی ثبت می‌شود. ما در گفتگوی دوستانه‌ای مشغول می‌شویم و همه چیز به طور صاف و حرفه‌ای انجام می‌شود تا من احساس آرامش کنم.

من پس از چند ساعت خواب کم انرژی حس می‌کنم، نه به دلیل استرس یا نگرانی در مورد عمل، بلکه به دلیل ناتوانی در تنظیم زاویه تخت برای یک خواب مناسب در شب قبل. پرستار مانند یک احمق به من توضیح می‌دهد که کجا اشتباه کرده‌ام، و من در حالت خسته خود سعی می‌کنم با یک خنده انرژی ذهنی خودم را ارتقا دهم.

ده دقیقه بعد، آن‌ها اتاق را ترک می‌کنند و به من می‌گویند که چند ساعت دیگر کسی برای انتقال من خواهد آمد. سعی می‌کنم دوباره به خواب برگردم اما هیجان خیلی زیاد است. این همه واقعی است و به زودی اتفاق می‌افتد.

زمان عمل برای ساعت ۹:۳۰ صبح طراحی شده و من روانی برای جراحی آماده‌ام. در واقع، من احساس هیجان می‌کنم چرا که قبلاً هیچ وقت روی میز عمل نبوده‌ام – آیا روانی بیمار هستم؟

من می‌دانم که عمل با جراحی کیلهول انجام می‌شود و هیجان‌زده هستم که ببینم چه دستگاه‌ها و فناوری‌های الکترونیکی در آنجا است و همچنین با جراحان و کادر پزشکی آشنا شوم.

حدود ساعت ۸:۳۰ صبح توسط بیهوشیست سلام شدم. او به من چند قرص می‌دهد و در این نقطه من در حال فکر کردن به این هستم که به زودی بی‌هوش خواهم شد. اما طبق گفته او، این برای ایجاد احساس آرامش بیشتر در من و تسهیل در انتقال به داروهای سنگین‌تر است.

به زودی او ناپدید می‌شود و بازدید بعدی من از یکی از برگنده‌های بیمارستان خواهد بود که تخت بیماری من را از طریق راهروهای بیمارستان حرکت می‌دهد.

در مسیر به سالن عمل

این بیمارستان “عظیم” است. حتی نقشه‌ها هم روی دیوارها چاپ شده‌اند تا شما را از طریق راهروها و سطوح مختلف به بخش‌های مختلف ساختمان هدایت کنند.

برگنده وارد اتاق من می‌شود، خود را معرفی می‌کند و از من می‌خواهد که در تخت آرام بگیرم در حالی که درها را باز می‌کند و تخت من را از بخش بیمارستان به راهروهای بیمارستان منتقل می‌کند. بعد از حدود ۱۰ دقیقه به مقصد می‌رسیم و او تخت من را بیرون از اتاق عمل پارک می‌کند.

حتی در این نقطه، من عصبی نیستم، فقط می‌خواهم وارد شوم و کار را انجام دهم. این ۱۲ ماه در حال برنامه‌ریزی بوده است!

به زودی بیهوشیست دوست‌داشتنی دوباره می‌آید و به من می‌گوید که به زودی با تیم ملاقات خواهیم کرد. حالا من از تخت بیرون می‌آیم و او را به داخل اتاق عمل همراهی می‌کنم تا توسط همه کارکنان خوشامد گویی شود – این مانند یک مهمانی است و به سبک سوئدی معمول همه به ترتیب خودشان را معرفی می‌کنند. تقریباً مثل این است که در حال برگزاری یک مهمانی شام غیررسمی هستیم.

من توسط حدود ۵ زن احاطه شده‌ام و به سمت میز عمل هدایت می‌شوم.

روی میز عمل دراز کشیده‌ام و مانند یک بادبادک، یک تشک پلاستیکی نفوذپذیر و نفخ شده قرار دارد. آن برداشته می‌شود و من جایگزین آن می‌شوم، سپس آن روی من قرار می‌گیرد. آن گرم و دلپذیر است و من نمی‌دانم دقیقاً چیست یا چرا آنجاست، اما باعث می‌شود که آرامش بیشتری احساس کنم.

سه پرستار در حال حاضر دور من ایستاده‌اند، یکی در بالای سرم و دو نفر نزدیک پاهایم. آن‌ها تلاش ویژه‌ای می‌کنند تا بدنم را در موقعیت مناسب بر روی تخت عمل قرار دهند و با ملایمت من را به سمت و جلو و عقب کشیده و فشار می‌دهند تا راضی شوند.

به نظر می‌رسد که یک موقعیت مناسب که بدنم راست و به طور موردی نیستانه نیاز است برای عمل. در این لحظه احساس کمی خواب آلوده می‌کنم، قرص‌ها الان شروع به اثرگذاری می‌کنند و من احساس بسیار آرامش و گرمایی می‌کنم.

بیهوشیست یک ماسک را روی بینی و دهانم قرار می‌دهد و به من می‌گوید به مکان‌های لذت‌بخش و لحظات خوشحالی فکر کنم. من حدس می‌زنم که خواب آلودگی به زودی خواهد آمد و او در حال حاضر با آرامی از ۱۰ به پایین شمارش می‌کند. آخرین عددی که به خاطر داشتم، ۴ بود و بعداز آن، احساس می‌کنم بیدار شدم – آیا آن‌ها شروع کرده‌اند؟


Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Update cookies preferences