بازگشت از بیمارستان

شنبه شب آخرین شب در بیمارستان کارولینسکا بود. من نمی‌توانستم کافی از راحتی روانی بیان کنم، و نه اولریکا هم. او در یک هتل کوچک در مقابل بیمارستان اقامت کرد و آن شب ساعت ۹ از اتاق من رفت.

هنگامی که صبح یکشنبه روشن شد، اضطراب مرا فراگرفت زیرا ما با سفری روبه‌رو بودیم. به طور عادی، این نگرانی‌ها مرا نگران نمی‌کنند، اما با توجه به وضعیت ضعیف من، از احتمال افتادن یا دشواری در راه رفتن به دوراهی مطرح بودم، به خصوص در فرودگاه.

تاکسی ما را به ترمینال ۵ فرودگاه آرلاندا رساند، جایی که ما به سرعت به دنبال کمک برای تهیه یک ویلچر گشتیم، یک ترتیبی که ما پیش از ترک بیمارستان با هواپیمایی برقرار کرده بودیم. دو نفر به سرعت برای کمک به ما آمدند، مرا از طولانی شدن صف‌ها و مناطق چک کردن بار هدایت کردند. من تنها یک بار بایستی از ویلچر بلند شوم تا از امنیت فرودگاه عبور کنم.

پس از رسیدن به دروازه صحیح، کارمندی که ویلچر را می‌فشارد، اطمینان حاصل کرد که من اولین نفری باشم که به هواپیما سوار شود. فرآیند نسبت به انتظارات بهتر پیش رفت و به زودی، پرواز ما به سوی لولئو، شهر محل تولد من، راهی شد.

در لحظه‌ای که از درگاه آپارتمانم عبور کردم، یک موج از آرامش مرا فراگرفت. این نشانگر یک مهمانه روانی مهم بود، که شروع واقعی مسیر بهبود من را نشان می‌دهد.

من توسط فیلیپا و الیور – دختر و پسر من، خوشامد گرفته شدم، آنها مرا با یک آغوش بزرگ دریافت کردند و من کمی احساساتی شدم و آنها را به شدت در آغوش گرفتم.


Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Update cookies preferences