من اغلب به این فکر کرده ام که چه نوع افرادی به اهدای کلیه خود فکر می کنند. من شک دارم که درصد قابل توجهی از اهداکنندگان اعضای خانواده یا دوستان نزدیک باشند. سپس افرادی هستند که به صورت ناشناس اهدا می کنند، که به نظر من بسیار شگفت انگیز است.
چه چیزی افراد را به تصمیم نهایی سوق می دهد؟
در مورد من یک داستان پشت سر هم وجود دارد، بنابراین من باید چند سال به گذشته سفر کنم و زندگی خانگی خود را که در آن بزرگ شدهام لمس کنم، زیرا احساس میکنم این موضوع تأثیر زیادی بر تصمیم من داشته است، حتی پس از گذشت آن همه سال. . همانطور که می دانیم، تجربیات دوران کودکی تأثیر زیادی در بقیه زندگی شما دارد.
خوش مشرب و مهمان نواز
مادر و پدرم افراد بسیار اجتماعی بودند و ما اغلب دوستان و خانواده زیادی داشتیم که به طور منظم به خانه سر می زدند، مخصوصا آخر هفته ها. مادرم هر یکشنبه به کلیسا می رفت، اما من فکر نمی کنم که او عمیقاً مذهبی بود، اما باز هم جنبه اجتماعی افراد زیادی را به کلیسا آورد. مادرم اغلب برای جمع آوری پول برای خیریه کمک می کرد. او “بخشنده” بود و از کمک به دیگران لذت می برد.
بازدیدکنندگان غیر منتظره
در اسکاتلند، طبیعی است که مردم به صورت خودجوش از آن بازدید کنند. وقتی این اتفاق در خانه ما افتاد، بلافاصله به من دستور دادند که اتاق نشیمن را سریع مرتب کنم. بنابراین، کوسن ها صاف شدند، روزنامه ها زیر کوسن ها دفن شدند و فنجان های چای یا لیوان ها برداشته شدند.
طولی نمی کشید که کتری روشن می شد و مهمانان چای، یا حتی یک لیوان شراب، شری یا ویسکی همراه با کیک، بیسکویت، یا پنیر و مربا دریافت می کردند. این اساساً ماهیت سخاوتمندانه مردم اسکاتلند است، برخلاف افسانههایی که در مورد اینکه چگونه اسکاتلندیها بدجنس هستند.
موسیقی خانوادگی
یکی دیگر از جنبه های جمع های خانوادگی شامل آواز خواندن در اطراف پیانو بود. من و برادرم جانی هر دو اهل موسیقی هستیم و می توانیم با گوش بنوازیم. ما اغلب دعوا می کردیم که ببینیم چه کسی پیانوی خانوادگی می نوازد. وقتی می گویم دعوا کردیم – منظورم این است که ما مسابقات کشتی فیزیکی داشتیم که باعث آزار دیگران شد. اما همه در سرگرمی بازیگوش!
در جوانترین سالهایم، در کنار خانوادهای نزدیک بزرگ شدم که در زندگی به من توصیه میکردند و در صورت نیاز به من کمک میکردند. من قبلاً فکر می کردم که همه خانواده ها یکسان هستند، اما بعدها در زندگی متوجه شدم که متاسفانه اینطور نیست.
سالها قبل، مادرم سالهای زیادی را صرف مراقبت از مادر بیمارش که در بیمارستان بستری بود، میکرد.
بعدها در زندگی از پدرم مراقبت می کرد که چندین حمله قلبی و سکته داشت. می توان گفت که او زمان زیادی را برای کمک به افراد نیازمند فدا کرد.
این نشان می دهد که او چه نوع فردی بود – حاضر بود وقت خود را رها کند و به کسی که بیمار است احساس بهتری بدهد یا فقط در کنارش باشد.
درس های زندگی
این واضحترین درسی است که من از مادرم آموختهام – با کنار گذاشتن چیزی از خودتان میتوانید به دیگران کمک کنید. آن تجربیاتی که می توانید بگویید، درس هایی برای همدلی، همدردی و احساس درد دیگران بود.
من کوچکترین از 3 خواهر و برادر با یک برادر و خواهر بزرگتر هستم و بنابراین می توان گفت من خرابکار بودم، آنها با آن موافق هستند!
از آنجایی که فاصله سنی زیادی بین من و خواهر و برادرم وجود داشت، من آنقدر بزرگ نبودم که خواهر و برادرم از خانه خارج شوند. برادرم در کالج موسیقی و خواهرم ازدواج کردند.
بعداً در زندگی و بعداً در این داستان می توانم توضیح دهم که موسیقی چگونه در برقراری ارتباط با مردم نقش داشت و چگونه نقش مهمی در روند بهبودی من داشت.
دیدگاهتان را بنویسید